بارمان بارمان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

برای کودکم

دو روز قبل فهمیدن بارداری

عزیزم امروز عزیز جونت (مامان بابایی) از کربلا اومد براش شیرینی و کیک و مسقطی درست کردم با زن عمو جونا کلی از صبح کار کردیم خونه تمیز کردیم و ناهار و شام درست کردیم رفتیم فرودگاه دنبال عزیز جون خیلی خسته شدیم و من نمی دونستم شما تو دلمی عصر رفتیم بازار  مغازه بابایی و از دوست بابایی برات خرید کردم دختر عمو اندریا تو انتخابشون کمکم کرد امیدوارم دوستشون داشته باشی این عکس شیرینی ها :               اینم وسایل تو :   ...
23 ارديبهشت 1393

تقویم بارداری

عزیزم نیمه اسفند من و بابایی رفتیم نمایشگاه پیکو اونجا این گاه شمار و دیدم و خوشم اومدد و خریدمش برای روزی که تو امومدی تو دلم برات همه چی و بنویسم و باورم نمیشد که به این زودی اتفاق بیفته یه دونه برا نی نی خاله مبینا خریدم یه دونه هم واسه مانلی جون خاله امیدوارم خوشت بیاد گل مادر ...
23 ارديبهشت 1393

وسایل نی نی

این وسایل و قبل اینکه باردار شم خریدم یه سری هم خونه مادرجون که ایشالا برات عکس می گیرم  و می زارم                                                               بقیه ایشالا به زودی الان دیگه خسته شدم همین روزا بقیه هم می زارم تا بعدش برم خرید بعد بارداری ...
19 ارديبهشت 1393

جواب ازمایش و خوش خبری

عزیز دل مادر صبح بعد دومین تست بی بی چک با بابایی رفتیم آزمایش خون دادم تا مطمئن شم خانوم دکتر گفت نیم ساعت دیگه اماده میشه خواستم بشینم اما بابایی گفت نه می برمت خونه استراحت کن خودم جوابو می گیرم . منو رسوند خونه مادر جون و خودش رفت مغازه ازمایشگاه سر کوچه مون بود و نزدیک مادرجون تا منو دید گفت بارداری ؟ بودی ازمایش بغلم کرد و کلی از خوشجالی گریه کرد گفت من که بهت گفتم تو باور نکردی . بابایی با جواب ازمایش و شیرینی اومد و خاله جونا و دایی جون اومدن و به پدرجون هم تلفنی خاله رجا خبر داد حال خیلی خیلی خوبی بود همه مراقب ما هستند تا تو دنیا بیای به همه دوستا و فامیل و اشناهایی که منتطر اومدنت بودن اس ام اس دادم : خاله جونم من 9 ماه د...
19 ارديبهشت 1393

بی بی چک مثبت

عزیزدلم نمی دونی چه حالی دارم ؟  عشق مامان و بابا یکشنبه 13 اردیبهشت 93 رفتیم خونه خاله شیرین طبقه پنجم با خاله پریسا منم مانلی جونو بغل کردم پله ها رو رفتم بالا وقتی رسیدم حالم بد شد خیلی بد ، همش گر می گرفتم و خیلی هم بی حال بودم و به شدت خواب الود خاله پریسا و خاله شیرین می گفتن تو بارداری و من اصلا زیر بار نمی رفتم همونجا روی مبل خوابم برد نمی دونم چقد خوابیدم یک ساعت یا بیشتر که یوهو با سرمای خاصی رو شکمم از خواب پریدم دیدم نلی جونم سرشو گذاشته رو شکمم میگه : نی نی بند دلم پاره شد یه حسی تو وجودم اومد اس ام اس دادم بابایی شب که میای بی بی چک بخر ، دل تو دلم نبود . بابایی وقتی اومد یادش رفت که بخره منم گفتم بی خیال یه حسی...
19 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای کودکم می باشد